فلسفه براي كودکان (بهبود مهارتهای فكری دانش آموزان و ترغیب آنها به یادگیری خواندن و نوشتن )
'گردآوری: آتوسا جاویدی پارسیجانی
داستان گلدان خالی
در روزگاران قدیم در کشور چین پسری به نام «پینگ» زندگی میکرد. پینگ گل ها و گیاهان را بسیار دوست داشت. هر چه میکاشت، زود جوانه میزد و غنچه میداد و چیزی نمیگذشت که گل و بوته یا درختان میوه به طرز عجیبی رشد میکردند.
در آن سرزمین، همه ی مردم به گل ها و گیاهان علاقه ی زیادی داشتند.
همه جا گل کاشته بودند و همیشه بوی گل ها در هوا پخش بود.
پادشاه آن سرزمین، پرندهها و حیوان ها را خیلی دوست داشت؛ ولی او هم بیش تر از هر چیزی به گل ها علاقه داشت و هر روز در باغِ قصرش به گل ها و گیاهان میرسید.
اما پادشاه خیلی پیر بود و باید جانشینی برای خود انتخاب میکرد.
مدت ها در فکر بود چگونه این کار را بکند و چون گل ها را بسیار دوست داشت، تصمیم گرفت از این راه جانشین خود را انتخاب کند. برای همین روز بعد فرمانی نوشت و جارچیان فرمان او را به همه جا رساندند. پادشاه فرمان داده بود، تمام بچههای آن سرزمین میتوانند به قصر بیایند تا او تخم گل های مخصوصی به آنها بدهد. سپس بعد از یک سال تخم گل هایی را که کاشتهاند، بیاورند. کسی که بهترین و زیباترین گل را بیاورد به جانشینی پادشاه انتخاب میشود.
این خبر بزرگ و هیجان انگیز در سرتاسر آن سرزمین پخش شد. بچهها از همه جا برای گرفتن دانه ی گل ها به قصر پادشاه هجوم آوردند. همه ی پدر و مادرها آرزو داشتند که بچه ی آن ها جانشین پادشاه شود. بچهها هم امیدوار بودند که به عنوان جانشین پادشاه انتخاب شوند. پینگ هم مثل بچههای دیگر از پادشاه مقداری دانه ی گل گرفت. او از همه خوش حال تر بود؛ چون فکر می کرد که میتواند زیباترین گل را پرورش دهد.
پینگ گلدانش را با خاک خوب و قوی پر کرد و دانهاش را با دقّت زیاد در آن کاشت و در آفتاب گذاشت. او هر روز به گلدانش آب میداد و با اشتیاق منتظر بود دانهاش جوانه بزند، رشد بکند و گل بدهد.
روزها گذشت، ولی هیچ جوانهای در گلدان او نرویید.
پینگ که خیلی نگران بود، دانهها را در گلدان بزرگتری کاشت. سپس خاک گلدان را عوض کرد. چند ماه دیگر هم گذشت؛ ولی باز اتفاق جالبی نیفتاد. روزها پشت سر هم آمدند و رفتند.
تا اینکه بهار از راه رسید. همه ی بچهها بهترین لباس های خود را پوشیدند و گلدان هایشان را برداشتند تا پیش پادشاه بروند. آن روز قصر پادشاه خیلی شلوغ بود. همه ی بچهها با گلدان هایی پر از گل های زیبا در قصر جمع شده بودند و امیدوار بودند که به جانشینی انتخاب شوند.
پینگ که گلدانش هنوز خشک و خالی بود، شرمنده و غمگین بود. فکر میکرد بچهها به او میخندند؛ چون تنها بچهای بود که نتوانسته بود دانههای گل را پرورش بدهد.
یکی از دوستان پینگ که گلدان بزرگش پر از گل بود او را دید و گفت: « ببین من چه گل هایی پرورش دادم، تو هیچ وقت نمیتوانی جانشین پادشاه بشوی».
پینگ با غصه گفت: « من بهتر و بیشتر از تو، از گلدانم مواظبت کردهام؛ ولی نمیدانم چرا دانهها رشد نکردند».
پدر پینگ حرف های آن ها را شنید و گفت: «پسرم، تو زحمت خودت را کشیدهای، بهتر است با همین گلدان پیش پادشاه بروی». پینگ گلدان خالی را برداشت و به طرف قصر پادشاه راه افتاد.
قصر امپراتور پر از بچههایی بود که گلدان های پر گل با خود آورده بودند. پادشاه به آرامی قدم میزد و با دقت، یکی یکی گلدان ها را نگاه میکرد.
حیاط قصر پر از گل های قشنگ و خوش بو شده بود؛ ولی امپراتور اخم کرده بود و یک کلمه هم حرف نمیزد.
سرانجام نوبت پینگ رسید. پینگ با خجالت سرش را پایین انداخته بود و انتظار داشت پادشاه با دیدن گلدان خالی، او را تنبیه کند. پادشاه از او پرسید: «چرا با گلدان خالی آمدهای؟»
پینگ با گریه گفت: «من، دانه هایی را که شما داده بودید کاشتم و هر روز به آن آب دادم؛ اما جوانه نزد. آن را در گلدان بزرگتر و خاک بهتری کاشتم؛ اما باز هم جوانه نزد. یک سال از آن مواظبت کردم؛ ولی رشد نکرد. برای همین امروز با گلدان خالی آمدهام».
پادشاه وقتی این حرف ها را شنید لبخندی زد و دستش را روی شانههای پینگ گذاشت. بعد رو به دیگران کرد و با صدای بلند گفت:
« من جانشین خودم را انتخاب کردم. نمیدانم شما این دانهها را از کجا آوردهاید؛ چون دانههایی را که من به شما داده بودم. پخته بود و غیر ممکن بود که سبز شوند و رشد کنند.
من پینگ را به خاطر شجاعت و دلیری تحسین میکنم. او را که با شهامت و درست کاری گلدان خالی را آورد. پاداش پینگ که پسری راست گو است این است که جانشین من و پادشاه این سرزمین بشود.»
معیار راستگویی مطابقت عمل، سخن یا نیت با واقعیت و حقیقت است. در اینجا به چند نمونه سؤال که میتواند ما را با مفهوم صداقت بیشتر آشنا کند اشاره میکنیم:
سؤالاتی در مورد داستان برای کندوکاو فکری:
ـ آیا صداقت، شجاعت نیاز دارد؟
ـ آیا بیان هر حرف راستی لازم است؟
ـ زمانی که گفتن حرف راست باعث ایجاد فتنهای میشود چه باید کرد؟
ـ مفاهیم متضاد با صداقت کدامند؟
ـ چرا بعضیها واقعیت را نمیگویند؟
ـ فایدههای صداقت چیست؟
ـ اگر راست گویی از محبوبیت ما کم کند باید چکار کنیم؟